هرکس، یک چیزی را معنای زندگی‌اش در نظر می‌گیرد. برای او، چند گیاه بود و چند تابلو و چند ظرف. با اضطراب، دورشان می‌گشت و می‌پایید که مبادا خشک شود، خط بیفتد یا بشکند، و زندگی‌اش رنگ ببازد. کنج خلوت معنادارش را جز به چشمانی که باید نمی‌خواست نشان دهد. او تمام معنای زندگی‌اش را، به پای آن دو چشم ریخت. چشمانی که ناخواسته، خشک کرد و خط انداخت و شکاند. حال تکه‌های ظروف را، تن شکسته گیاهانش را و تابلوهایی خط افتاده‌اش را، دست گرفته بود و در خیابان می‌گشت. زندگی‌اش ,معنای زندگی‌اش منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزشگاه کامپیوتر حسابداری نقاشی توانا پایگاه اطلاع رسانی حسام سعیدی سایت همه چیز پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان بزرگترین وب سایت دانلود بازی های کنسول های قدیمی Dariel8c Seite پرینترهای سه بعدی XPrinter3d آی فونت